مرور خاطرات مبارزان انقلاب از روزهاي سخت و سرد زندانهاي طاغوت (از شكنجه و سلول انفرادي تا تحقق انقلاب اسلامي)
اين ذرهذره گرمي خورشيد وارهها، يك روز بيگمان سر ميزند ز جايي و خورشيد ميشود و بالاخره پس از تحمل سالها مرارت خورشيد انقلاب از افق سر زد و سرزمين تاريك و غمبار ظلم و ستم شاهنشاهي را گرمي بخشيد و همين گرمي و نور انقلاب است كه ياوران انقلاب را پس از سالهاي سال تحمل درد و شكنجههاي وحشيانه در زندانهاي مخوف ساواك سرپا نگه داشته است.
الان كه سيوپنج بهار از پيروزي انقلاب اسلامي ميگذرد از يك مسئله مهم غفلت شده است و آن اين كه چرا اين اتفاقها افتاد؟ چرا به سمت يك انقلاب سوق پيدا كرديم؟ و چرا مبارزان انقلاب اين همه در طول تاريخ مورد شكنجه و آزار و اذيت بيگانگان و رژيم طاغوت قرار گرفتند؟ اگر در اين مسائل دقت شود و ريشهها درست شناسايي و معرفي شود، شايد نسل امروز، انقلاب را يك حركت احساسي و مبتني بر ايدئولوژي كه مختص يك گروه خاص است فرض نكند.
ضرورت شرح انقلاب براي نسل جديد
به اعتقاد كارشناسان مسائل فرهنگي اگر مفهوم عدالت، رفاه عمومي و سعادت اخروي كه از مؤلفههاي اساسي انقلاب است براي نسل جديد تشريح نشود، عملاً نتوانستهايم انقلاب را شرح دهيم.
دكتر محمدرضا كرمي، استاد دانشگاه در همين زمينه معتقد است: «امروز بايد يك بار ديگر از منظر عدالت اجتماعي تاريخ انقلاب بعد از مشروطه تا امروز بخصوص ازسال41 به بعد را مطالعه كنيم و به مؤلفههايي كه ذيل عدالت اجتماعي تعريف ميشود، انقلاب را بازشناسي كنيم.» اين استاد دانشگاه ميگويد: «شكنجهها درهمه انقلابهاي دنيا وجود دارد و انقلابيون شكنجه ميشوند. در انقلاب كوبا، بوليوار و حتي انقلاب فرانسه نيز مثل اين شكنجهها و حتي بدتر هم اتفاق افتاده اما آنچه كه انقلاب ما را ويژه و خاص ميكند بخش ايدئولوژيك و نگاه آرمانگرايانه مبتني بر سعادت انقلاب ايران است و اين نگاه امروز بايد تشريح شود و با شناخت آن خاطرات روزهاي انقلاب بازخواني گردد.»
انقلابي براي تمام جهانيان
براستي نسل جديد چه وظيفهاي در برابر دشمنان داخلي و خارجي براي حفظ دستاوردهاي انقلاب دارد و چگونه بايد حافظ انقلاب عظيم اسلامي باشد. عزتالله مطهري معروف به عزت شاهي در پاسخ به اين سؤال ميگويد: «از صدر اسلام تاكنون وقتي تاريخ را مطالعه ميكنيم ميبينيم هنوز جنازه پيامبر(ص) برروي زمين بود كه فقط تعداد كمي مسلمان دوروبر حضرت بودند و بقيه مرتد شدند، و يا در زمان حضرت علي(ع) هم شاهد وضعيتي مشابه بوديم. انسان به باطل گرايش دارد و طرف حق را ازنظر كميت افراد كمتري ميگيرند و البته طبق آيات قرآن آنچه كه باعث پيروزي ميشود عقيده است و كيفيت مهم است نه كميت و اين يك واقعيتي تاريخي است. انقلاب اسلامي ما هم بچههاي خاص خود را پيدا كرد و نسل جوان ما نبايد در اين برهه انقلاب را تنها بگذارند.»
مطهري ميگويد: «بيان واقعيتهاي تلخ رژيم طاغوت براي نسل جديد، بازديد از موزه عبرت، مطالعه كتاب خاطرات مبارزان در حفظ دستاوردهاي انقلاب مؤثر خواهد بود.» وي ادامه ميدهد: «انقلاب ما با تمام فشارهاي داخلي و خارجي و ضعف مديريتهاي داخلي كه البته در هر حكومتي وجود دارد، در تمام دنيا الگو شده است هرچند كه در برخي شرايط اصل فداي فرع شده است ولي به آرمانهاي انقلاب با اين ضعفها خدشهاي وارد نخواهد شد...»آقاي مطهري ميگويد: «نسل جديد خفقان دوران پهلوي را نديدهاند و نميدانند كه در آن شرايط اگر سه نفر دور هم جمع ميشدند همه از ترس ساواك سكوت ميكردند و كسي جرأت اظهارنظر نداشت چون قطعاً يكي از آن سه نفر ساواكي بود ولي الان شما ميبينيد جوانان ما در هر شرايطي به راحتي اظهارنظر و ابراز عقيده ميكنند بدون آنكه كسي مزاحمتي براي آنها ايجاد كند. جوانان ما اين آزادي را مديون سختيهاي مبارزاتي در دوران انقلاب هستند.»
شب قدر بازجويان
عزت شاهي با مرور خاطرات روزهاي شكنجه و زنداني و اينكه شب قدر را در بازجويي سخت و دشوار ساواكيها بوده، ميگويد: «در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان يك بازجويي ديگري از من كردند، مرا لخت كردند، شمعي روشن كردند، پارافين ذوبشده چكه چكه روي بدنم ميريخت و مرا ميسوزاند و پوست را سوراخ ميكرد، با فندك روشن، هم موهاي بدن و هم ريشم را ميسوزاندند، از سوزش درد به خودم ميپيچيدم، اما احساس خوشي به من ميگفت آرام باش، دريايي از نور در برابر چشمانم بود... و فقط با توكل به خدا و توسل به ائمه اطهار(ع) روزهاي شكنجه و زندان را سپري كردم.»
وي در ادامه با اشاره به اينكه در هر شرايطي بايد دنبال اثبات حقانيت و عقايد ديني و مذهبي خود بود، ميگويد: «هرگز دنبال اسم و رسم و مقام نبودم از اينرو اسم واقعي خود را كه عزتالله شاهي بود و در ساواك به من عزت شاهي ميگفتند عوض كرده و به عزتالله مطهري تغيير دادم تا مبادا كسي فكر كند ميخواهم از نام خود سوءاستفاده كنم.»وي به جوانان و نسل سوم و چهارم انقلاب توصيه ميكند كه به مطالعه تاريخ و انقلاب و سير در زندگي حضرت امام بپردازند، چراكه انقلاب ما احتياج به آبياري دارد. الان تاريخ نشان داده است كه اگر تبليغات پشت جريانات انقلابي از جمله نهضت عظيم عاشورا نباشد و اطلاعرساني دقيق در اين مورد صورت نگيرد تاريخ فراموش ميشود. لذا در هر شرايطي بايد به آگاهيبخشي و روشنگري جوانان بپردازيم و جوانان هم دنبال تحقيق و مطالعه در تاريخ بروند.
آزادي بدون عفو ملوكانه!
35 سال گذشته است، اما هنوز هم هر بوي سوختگي، طاهره را ياد مرد نيمه عرياني مياندازد كه در كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك شهرباني، به تختي فلزي بسته شده بود و گوشت تنش ذره ذره روي چراغ الكلي ميسوخت. هنوز هم هر شمعي شعله ترسي كهنه را در دلش روشن ميكند، از شبهايي كه موم داغ روي پوستش ميچكيد تا اعتراف كند، هنوز هم بعضي وقتها طاهره از خواب ميپرد و خيال ميكند در تاريكي سلول انفرادياش چشم باز كرده است، هنوز هم وقتي صحبت از تنهايي زندان ميشود وحشت در لرزش صدايش پيدا ميشود، هنوز هم صداي پارس سگي در نيمه شب او را به ياد تنها صداي شنيده شده در تنهايي اوين مياندازد.

خانم طاهره سجادي يكي از صدها زن زنداني پيش از انقلاب است كه حدود 4 سال از زندگياش را در زندانهاي اوين، قصر و بدتر از همه كميته مشترك ضدخرابكاري ساواك شهرباني گذرانده است. اما وقتي نوبت به نقل حوادث گذشته ميرسد او هم از كلمات فرار ميكند و به سختي وارد آن فضاي شكنجه و درد ميشود. از اين رو ابتدا از شهادت فرزندش در 15 سالگي در سال 66 در شلمچه ميگويد.به او ميگويم از چه سالي مبارزه عليه رژيم پهلوي را آغاز كرديد و چگونه دستگير شديد؛ ميگويد: «از سال 1341 و پس از ازدواج با آقاي مهدي غيوران كه سابقه فعاليتهاي سياسي عليه رژيم داشت وارد جريان مبارزه شدم، فعاليتهايم بيشتر بر پخش اعلاميه هاي امام و پناهدادن به مبارزان در منزلمان متمركز بود. اولين باري كه به همراه همسرم دستگير شدم وانمود كردم زني خانهدار هستم و از هيچ چيز خبر ندارم، آنها باور كرده و مرا آزاد كردند و اما دومين دستگيريام دوهفته بعد بود. آنها شك نداشتند كه با همسرم همكاري كردهام. او در آن زمان از شدت شكنجه يا شوكالكتريكي فلج شده بود.»
خانم سجادي به وحشيگريهاي ساواك و شكنجههاي شبانهروزي آنها اشاره ميكند و ميگويد: «يك سال و نيم در كميته مشترك، 2 سال در زندان اوين و 20 روز در زندان قصر بودم. اما كميته مشترك واقعا كابوسي دردناك است. زندانيان آنجا براي شكنجهشدن و تخليه اطلاعاتي نگهداري ميشدند. باورش سخت است اما 2 ماه در انفرادي بودم و آفتاب يك سال از من دريغ شد، كتك خوردن در كميته مشترك شب و روز نداشت. آنها حتي در نيمه شبها ناگهان ميآمدند فرنچي (پارچهاي) را روي سرزنداني ميانداختند ياچشمها را ميبستند و براي شكنجه ميبردند. البته چون حجاب را از سر ما برداشته بودند اين فرنچها براي ما حكم روسري را داشت. البته آنها نبايد اين را ميفهميدند. شكنجهها متنوع بود، گاهي سوزن را زير ناخن زنداني ميكردند؛ بعضي وقتها با اشياي نوكتيز، زخمهاي بدن زنداني را عميق ميكردند، بعضي وقتها دندانها يا ناخنهارا ميكشيدند يا از سقف آويزان ميكردند و شلاق ميزدند. با شمع دستها و سينهها را ميسوزاندند و... بندهاي عمومي بينور و پر از شپش و خيلي كثيف بود و زندانبانها ناچار ميشدند زيلوها را بيرون ببرند و سمپاشي كنند و زندان كاملا بوي تعفن ميداد. مرا با كابل ميزدند، موهاي سرم را ميكندند و دور محوطه ميچرخاندند با موم مذاب بدنم را ميسوزاندند و البته از نظر رواني هم با گفتن اين جملات كه بچههايت را هم به زندان آوردهايم سعي ميكردند روحيهام را تضعيف كنند، گاهي پيش ميآمد كه فكر ميكردم صداي بچههايم را از داخل سلولها ميشنوم ولي در هر حال سعي ميكردم روحيه خودم را حفظ كنم.»به او ميگويم شما هم روي صندلي آپولو نشستيد، ميگويد: «بله ولي چون خيلي ضعيف شده بودم تحت نظر شكنجه ميشدم. گاهي ازسر تا پا با كابل مرا سياه ميكردند و بازجو دستور توقف شكنجه را ميداد. بازجوهاي ما آرش و منوچهري بودند و شكنجهگر حسيني بود.»

ايام سخت انفرادي
از آن دو ماه كه در انفرادي بوديد بگوييد، چه ميكرديد و چگونه اين ايام سخت را سپري ميكرديد؟ و خانم سجادي كه البته كسالت هم دارد و با رويي گشاده دعوت ما را براي مصاحبه ميپذيرد در ادامه ميگويد: «البته آنجا اصلا فرصت فكر كردن نبود، آنقدر ميزدند كه وقتي داخل سلول پرتم ميكردند فقط درد ميكشيدم. آنجا در انفرادي آخرين تصاوير خودم را فراموش كردم. آخرين باري كه به ياد خودم افتادم وقتي بود كه فهميدم صورت و بدنم پر از تاول و كوركهاي قرمز رنگ شده است و ديگر به خودم نگاه هم نكردم. در انفرادي حتي نوري نبود فقط به اندازه يك سكه 10 ريالي از پنجره آفتاب ميافتاد و كمي اطرافم را ميديدم و يك لامپ 10 هم در راهروها روشن بود و كورمال كورمال جايي ديده ميشد. روزهاي اول با نان خشك چيزي شبيه مداد درست كردم و روي ديوارها خط ميكشيدم تا حساب و كتاب روزها و شبها از دستم در نرود. اما يواش يواش شب و روز برايم يكي شد. ديگر چوبخط نكشيدم. فقط ديوارنوشتهها را ميخواندم و خودم هم با گوشهاي از نان خشك سوره انشراح را روي ديوار نوشتم.»
خانم سجادي در ادامه ميگويد: «اولين روزي كه وارد انفرادي شدم سرم به شدت درد ميكرد صداي قرآن شنيدم گوشم را به ديوار چسباندم. كسي با صدايي محزون قرآن ميخواند. گفتم، اسمت چيست؟ گفت: عليرضا و گفت مورس بزن، پايين ديوار مورس هست، جدول را پيدا كردم. نميدانم نگهبانها چطور آن را نديده بودند. با مورس با هم حرف ميزديم، مامورها فهميدند و سلولش را عوض كردند. هيچوقت نفهميدم آن جوان كه بود و بعد از آن تنها شدم.»
سكوت انفرادي كشنده بود
وي از خاطره ديگري كه در انفرادي ديده بود برايم ميگويد: «در انفرادي بودم هميشه صدايي ميشنيدم كه دائم روي زمين كشيده ميشد و صداي تقتق ميآمد. يك بار براي دستشويي بيرون رفتم در سلول كناري باز شد ديدم يك جوان روي يك مقوا نشسته و پاهايش زخمي و خونين است و يك ليوان در دست دارد. با دستهايش راه ميرود و مقوا را روي زمين ميكشد. تازه فهميدم اين صداي چيست.»به او ميگويم وضعيت شما در كميته ضدخرابكاري بهتر بود يا در ساواك. ميگويد: «البته در اوين بهتر بود. كاسه، بشقاب و تشك داشتيم ولي سكوت حاكم بر فضاي زندان كشنده بود. حتي نگهبانها هم روي پنجه و با كفش پلاستيكي و ابري راه ميرفتند كه صدايي بلند نشود ولي در كميته صداي داد و فرياد، رفت و آمد بود و همين باعث ميشد بفهميم دوروبر ما چه ميگذرد ولي سكوت اوين خيلي كشنده و دردناك بود!
به او ميگويم چه سالي آزاد شديد و هنگام خروج چه حسي داشتيد، ميگويد: «در سال 57 آزاد شدم. هم خوشحال بودم و هم عصباني. وقت خروج از زندان رئيس زندان برگهاي را جلويم گذاشت كه روي آن را كاملا با دست پوشانده بود و گفت: بايد زير اين برگه را امضا كني تا آزادت كنيم. گفتم تا نخوانم امضاء نميكنم. بحث ما بالا گرفت و به ناچار متن را نشانم دادند نوشته بود «آزادي با عفو ملوكانه!» حاضر نشدم برگه را امضاء كنم. گفتم اصراري به آزادشدن ندارم. برميگردم سلولم كه در نهايت كاملا بدون عفو ملوكانه آزاد شدم!»
جوانان در سلولهاي انفرادي نماز حاجت ميخواندند
عبدالله عزيزيان از راهنمايان موزه عبرت و خود يكي از مبارزان انقلابي در رژيم طاغوت است. او كه طعم تلخ شكنجههاي دردناك ساواك را چشيده از صندلي آپولو و روزهاي سختي كه پشتسرگذاشته اين طور ميگويد: «وقتي روي صندلي آپولو مينشستيم و كلاه فلزي را بر سرما ميگذاشتند آنقدر درد و فشارهاي عصبي به مغز ما وارد مي شد كه قابل وصف نيست. وقتي دستها و پاي ما تحت فشار قرار ميگرفت ما فرياد ميزديم و صداي خودمان در كلاهي كه بر سرمان بود ميپيچيد و اين وضعيت خيلي دردناك بود.»
به او ميگويم بودن هر روز شما در اين فضا و يادآوري آن روزهاي سخت برايتان دشوار نيست، ميگويد: «اين سؤالي است كه همه از ما ميپرسند و البته ما هم احساس داريم و بيان و ديدن اين صحنهها برايمان سخت است وقتي كه اينجا خلوت مي شود در آن حال و هوا ميرويم، ولي وقتي ميبينيم ايران اسلامي از آن ذلت و زيريوغ استكباري نجات يافته است و نبض فرهنگ و اقتصاد و نظام ما كه دست مستكبران بودآزاد شده و الآن از آن همه مذلتها رها شدهايم تمام اين سختيها براي ما شيرين ميشود.»

عزيزيان كه پدر يك شهيد و جانباز 35 درصد هم ميباشد با تاكيد بر حضور جوانان و نوجوانان در موزه عبرت به تأثير برپايي اين نمايشگاهها در استانهاي كشور بين جوانان بخصوص نسل جديد اشاره ميكند و ميگويد: «نسل جديد ما هيچ چيز از قبل از انقلاب نميداند و وقتي به اين موزه ميآيند، يا ما در شهر و استان آنها حضور پيدا ميكنيم و براي آنها از آن روزها ميگوييم خيلي تحت تأثير قرار ميگيرند. همچنين از كشورهاي ديگر از جمله تركيه، پاكستان و لبنان براي بازديد از موزه عبرت استقبال ميكنند.»
اين پدر شهيد در ادامه ميگويد: «در سال 90 در همدان موزه عبرت داير كرديم وقتي از روزها و شبهاي شكنجه در سلولهاي انفرادي صحبت ميكردم بازديدكنندگان جوان هقهق گريه سرميدادند و وقتي ميفهميدند كه خون شهدا دراين سلولها ريخته شده نماز حاجت ميخواندند. اين صحنهها واقعا در تاريخ ماندگار است.»